دوشنبه, ۲۱ جمادی الثانی ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۴/۱۲/۲۳م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

  •   مطابق  
بررسی سیر تاریخی تعقل
بسم الله الرحمن الرحيم

بررسی سیر تاریخی تعقل

قسمت اول


مفکوره‎های بشری که جوامع به آن معتقد بوده و آن‏ را حمل می‎نمایند، در طول یک شب پیدا نشده، بلکه میراث از گذشته‏‌گان نسل بشر است که در طول زمان مورد پذیرش نسل‏‌های بعدی قرار گرفته و فضای جوامع را تسخیر نموده ‏است. چنان‏چه مفکوره روحانیت و عالم ارواح ابتدا از ادیان هندی نشأت یافته و سپس به یونان باستان منتقل گردیده‏ است. این مفکوره در طول تاریخ بین امت مسلمه نیز رایج یافت. تاجایی‎که برخی از گروه‏‌های اسلامی را تحت تأثیر خویش قرار داد. مفکورۀ-جبر و اختیار- نیز میراث فلاسفه یونان است که در جوامع اسلامی نخست در ادبیات اهل کلام و سپس در سروده‏‌های شعرا انعکاس یافته است.
تتبع تاریخی مفکوره‏‌ها این نتیجه را القا می‏‌نماید که نقل و انتقال مفکوره‌‏ها از یک نسل به‏‌نسل‏‌های بعدی همیشه با اصالت همراه نمی‏‌باشد. پس عدم اصالت از دو جهت قابل دقت است:
اول- انحراف مفکوره‎ها که منجر به زوال اصالت آن‎ها می‎گردد.
دوم- تغییر شکل مفکوره‎ها که بدون تردید، اصالت مفکورۀ نخستین را تحت ‍پرسش قرار می‎دهد. مثال روشن برای مورد اول همانا انتقال مفکوره روحانیت و عالم ارواح از ادیان هندی به فلسفه یونان و سپس در میان مسلمانان بوده که در طول هزاران سال اصالت هندی خویش را از دست داده‏ است. عمده‎ترین مثالی که برای مورد دوم می‎توان ذکر نمود؛ دیدگاه‎های مفکرین از زمان سوفسطائیان یونان تا اکنون در مورد شیوه یا طریقه تعقل آدمی است که این مفکوره‎ها در طول هزاران سال به حالت فعلی خود رسیده و بسیاری عناصر جدید، ممد تعریف دقیق نسبت به طریقه تعقل گردیده‎است.
قابل ذکر است که بحث پیرامون عقل؛ مانند: برخی از مباحث دیگر در طول زمان با اصطلاحاتی مختلف صورت گرفته، چنان‎چه سوفسطائیان بدون این‎که بالای نفس عقل تمرکز نمایند، به این نتیجه رسیده ‏بودند که انسان توانایی درک حقایق را ندارد؛ زیرا حقایق در حال تغییر و تحول بوده و ثابت نمی‎باشد. از دیدگاه فلاسفه به ویژه افلاطون، نقش حواس در شناخت حقایق محدود بوده و این روح انسان است که حقایق را به‎شکل جامع و کامل شناسایی می‎کند، در حالی‎که دانشمندان نیورولوژی عقل را از نظر فعالیت دماغ مورد مطالعه قرار می‎دهند!
نکته‎ای دیگری را که نباید فراموش کرد، اینست که اصطلاح عقل به معانی دیگری غیر از روند تفکیر نیز مورد استفاده قرار گرفته ‏است. چنان‎چه کلمه عقل در نصوص قرآن‎کریم و سنت پیامبر صلی الله علیه وسلم به معنی بسته کردن استفاده شده، زیرا در زبان عربی عقل معنی بسته کردن را افاده می‎کند و اعراب زمانی شتر خود را می‎بستند به آن می‎گفتند: «عقلتُ البعیری»، یعنی شترم را بستم؛ اما در قرآن‎کریم زمانی الله سبحانه وتعالی عقل انسان را مورد خطاب قرار می‎دهد، اصطلاحات دیگری را نیز استفاده کرده‎است؛ مانند: اولی الالباب، اولی النهی، ذی حجر وغیره.
به دلیل این‎که تفكیر اساس تغيير و تحول در جوامع بشری محسوب می‎شود، تاریخ شاهد آنست که جوامع پیشرفته و مترقی مدیون تعقل و تدبر انسان‎های ساکن در آن سرزمین بوده‎است. یکی از مثال‎های عمده‎یی که درین زمینه می‎توان ارایه کرد، تفاوت میان جامعه اسلامی و جامعه اروپایی در سده‎های 7 الی 15 میلادی است. درین مقطع زمانی، جامعه اسلامی به این دلیل كه یک نسل مفکر را در بطن خود پرورش داده ‏بود، قُله‎های موفقیت و پیروزی را می‎پیمود، در حالی‎که جامعه اروپایی قرون وسطی به دلیل حاکمیت جمود کلیسایی، مخالفت با تعقل و تفکر را اختیار نموده و به همین دلیل به انحطاط عمیقی فرو رفته ‏بود.
در اروپای قرون وسطی برای افراد حق مخالفت با نظریات کلیسا داده نمی‎شد، به همین دلیل بود که زمینه پیشرفت برای اروپا وجود نداشت. طرز مفکوره کلیسایی و روی آوردن دانشمندان اروپایی به تفکر و تعقل منجر به پیشرفت چشم‎گیر جامعه غربی گردید که در طول سده‎های اخیر به مراتب از سایر جوامع سبقت جُستند. این نکته نیز قابل ذکر است که آزاد شدن دانشمندان اروپایی از فلسفه یونان نیز نقش به سزایی در پیشرفت و تحول اروپا ایفا نمود، اما باید دانست که اهمیت مطالعه فلسفه یونان باوجود آمیخته بودن آن با تخیل و توهم به این دلیل است که مفکوره‎های جدید اروپایی ادامه آن و یا عکس‎العمل در مقابل یونان محسوب می‎شود، زیرا فهم مفکوره‎های جدید اروپایی و حتی مفکوره‎های برخی از گروه‎های اسلامی؛ از قبیل: اهل کلام و متصوفین، بدون درک فلسفه یونان ممکن و میسر نبوده و در نتیجه در وضعیت کنونی درک مفکوره ناب اسلامی بدون فهم واقعیت علم کلام و افکار تصوفی که با فلسفه یونان عجین است، قابل هضم نمی‎باشد.
با رعایت موارد ذکر شده می‎توان گفت که فهم ماهیت تفکیر و تعقل از اهمیت ویژه‎ای برخوردارد بوده و همواره دغدغه دانشمندان، فلاسفه و مفکرین بوده‎است. از زمانه‎های قدیم برخی به انکار از وجود حقایق ثابت پرداخته و عده‌ای نقش دماغ در تفکیر را رد نموده و تفکیر را به روح مرتبط دانسته‎اند. عده‎ای احساس واقعیت را انعکاس واقعیت بر دماغ تعبیر نموده و برخی دیگر نیز نقش معلومات قبلی را در روند تفکیر انکار کرده‎اند.
بنابرین، تعریف دقیقی که از تعقل ارایه شده چنین است: «انتقال واقعیت اشیای محسوس به دماغ توسط حواس و تعبیر آن‎ها به اساس معلومات قبلی.» این تعریف چهار جزء اساسی دارد که عبارت از:
1-    اشیای محسوس،
2-    حواس پنج‏گانه،
3-    دماغ سالم
4-    معلومات قبلی‏ می‏باشد.
گنجانیدن اجزای ذکر شده در تعریف عقل طی یک روند طولانی رخ داده که هزاران سال را در بر گرفته‎است.
قابل ذکر است که انسان در گذشته هم توانایی اجرای روند تفکیر را داشته است، ولی برای شناخت دقیق روند تفکیر، تعریف جامع ارایه نکرده‏ بودند. سلسله حاضر به تبیین سیر تاریخی و شکل‎گیری یک دیدگاه دقیق پیرامون واقعیت و تعریف فکر پرداخته ‏است. بخش اول- تعریف عقل قبل از اسلام
در این فصل، نخست اندیشه‎های یونانیان و به تعقیب آن ادیان هندویزم و بودایزم و نهایتاً ادیان فارسی؛ چون: زردشتی، مانوی و مزدکی مورد بررسی قرار گرفته و طریقه تفکیر آن‎ها در لابلای دیدگاه‎ها و نظریات آن‎ها جستجو شده است.قسمت اول- یونان:
دیدگاه‎های یونانیان در مورد تفکیر و تعقل به دو دسته تقسیم گردیده که ذیلاً به بیان و تحلیل هر یک از آن‎ها پرداخته می‎شود:
‌أ.    سوفسطائیان؛
سوفسطائیان به پیروان مکتب فکریی گفته می‎شود که در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان باستان زندگی می‎کردند. اصطلاح سوفیسط و سوفسطائیان از لحاظ لغوی از کلمه یونانی(سوفیا) –به معنی خرد و دانش- مشتق شده ‏است که سوفیسط نیز معنی صاحب خرد و دانش را ارایه می‎کند.
نظریات متفاوتی در رابطه به شکل‎گیری دیدگاه‎های سوفسطائیان وجود دارد که در مجموع به دو عامل-داخلی و خارجی- ارتباط می‎گیرد. عامل اول به مباحث دانشمندانی تعلق دارد که بذل توجه به ماوراءالطبیعت و شناخت منشاء هستی نمودند. این دانشمندان که به نام(میتافزیست‏ها) یا ماوراء‏الطبیعت‎گراها نامیده می‎شوند، مباحث و دیدگاه‎های خویش را از دایره طبیعت محسوس بیرون کشیده و بر شناخت اساس و منشای طبیعت متمرکز نمودند. نتیجه دیدگاه‎های ایشان چنین بود که برخی از آن‎ها منشای هستی و طبیعت را آب، برخی دیگر خاک و عده‎ای هم هوا تشخیص دادند. صرف نظر از اختلاف میان آنان، به باور سوفسطائیا، دانشمندان مذکور در حصول نتایج برای اثبات نظریات خویش دلایل موجه ارایه کرده نمی‎توانستند؛ اما عامل دوم به واقعیت سوفسطائیان ارتباط دارد، زیرا سوفسطائیان در عمل به شغلی مصروف بودند که به اصطلاح امروزه می‎توان از آن به وکالت دفاع تعبیر کرد، اگرچه شغل آن‎ها را در برخی از آثار، معلمی نیز بیان کرده‎اند.
به هر صورت، آن‎ها در جریان اجرای امور و وظایف محولۀ خویش متوجه این امر شدند که با ارایه دلایل و استدلال خوب می‌‎توان مجرمی را بی‎گناه و برعکس بی‎گناهی را مجرم به اثبات رسانید. بدین ترتیب آن‎ها به این نتیجه رسیدند که چیزی بنام حق مطلق در عمل وجود ندارد، بلکه حق همان است که توسط استدلال موجه مورد قبول دیگران واقع شود. هم‎چنان وجود اختلاف نظر میان ماوراء‏الطبیعت‎گراها(میتافزیست‎ها) نیز در شکل‎گیری دیدگاه نسبی‎گرایانه سوفسطائیان مؤثر واقع شده‎است. این دیدگاه نسبی‎گرایانه بالای تدریس سوفسطائیان نیز تأثیر نمود، به همین دلیل بود که آن‎ها برای شاگردان خویش بازی با الفاظ و کلمات را آموزش می‎دادند؛ زیرا در صورت عدم موجودیت حق مطلق و واقعیت ثابت، بهترین شیوه برای قناعت دادن مردم، مغلوب ساختن آن‎ها به وسیله بازی با الفاظ و کلمات است، صرف نظر از این‎که الفاظ و کلمات مذکور محتوای واقعی دارند یا خیر.
سوفسطائیان برای دفاع از مفکوره خویش چنین استدلال می‎نمودند: واقعیتی که بیرون از ذهن و فکر انسان قرار دارد، در حال تغییر و تحول بوده و به این ترتیب تمام اشیا با گذشت زمان در حالت تغییر بوده و ثابت نیست. از جانب دیگر، روند انتقال واقعیت‎ها به ذهن انسان نیز مورد تردید قرار داشته و ثبوتی برای صحت این روند وجود ندارد. بالاخره دلیل سوم سوفسطائیان در توجیه مفکوره‏ شان این بود که وقتی انسان به بیان واقعیت‎ها اقدام می‎نماید از الفاظ استفاده می‎کند، این در حالی است که معانی الفاظ اختلافی و غیر مطلق می‎باشد.
به این شکل سوفسطائیان با راه‎اندازی بحث‎های مختلف، عناصر تعقل را به طور منحرف مورد استفادۀ خویش قرار دادند. چنان‎چه در نخستین اقدام، عنصر واقعیت محسوس را بکُلی تحت پرسش بُرده و اصلاً موجودیت آن را طی روند عقلی رد کردند. در حالی‎که برای انجام تعقل و تفکر-حتی خود سوفسطائیان نیز چون انسان‎های عادی بودند- راهی نداشتند جز این‎که هر چهار عنصر تعقل را بشکل مشترک بکار گیرند، که بدون تردید یکی از اساسی‎ترین و نخستین عنصر آن موجودیت واقعیت محسوس می‎باشد. هرگاه واقعیت محسوس موجود نباشد، پس تعقل اصلاً ممکن نبوده و انسان درین‎حال تنها به تخیل و تصور رو می‎کند و بس؛ ولی سوفسطائیان به دلیل این‎که اشیا را در حال تغییر و تحول دایمی می‎خواندند، این عنصر تعقل(واقعیت محسوس) را کاملاً انکار کردند!
عنصر دومی که پس از واقعیت محسوس نزد سوفسطائیان ضربه دید، همانا عنصر حواس انسانی می‎باشد، زیرا سوفسطائیان پس از این‎که موجودیت واقعیت محسوس را رد کردند، این امر بشکل طبیعی منجر به کم‎رنگ شدن و حتی تضعیف شدید عنصر حواس انسانی نزد آن‎ها گردید؛ چون بر اساس طرز دید سوفسطایی، هنگامی‎که یک انسان توانایی درک واقعیت‎ها را ندارد، پس حواس نیز مطابق واقعیت خود عمل نکرده و طبیعتاً از دایره بحث خارج می‏شود. از این‎که حواس در منهج سوفسطایی برای درک واقعیت‎ها بکار نمی‎رود، اصلاً استفاده‎ای از آن نمی‎شود. لذا از نظر انداختن عنصر واقعیت محسوس در جریان تعقل بشکل طبیعی باعث شد تا حواس انسانی نیز نزد سوفسطائیان جان باخته و از استفاده دقیق و بجا باز ماند.
این چنین موقف سوفسطائیان در برابر واقعیت محسوس و حواس انسانی، تدریجاً سبب شد تا معلومات قبلی که سومین عنصر مهم و اساسی روند تعقل محسوب می‏شود نیز به انحراف کشانیده ‏شود. علاوه بر آن، دلیل دیگری که سبب بروز انحراف در طرز دید سوفسطایی نسبت به معلومات قبلی گردید، این بود که سوفسطائیان به دلیل این‎که هیچ نوع معرفت و دانشی را عام شمول و مطلق نمی‎دانستند، شماری از معلومات، آگاهی و دانش انسانی را از اعتبار ساقط کردند. در عین‏حال آن‎ها به دلیل امکان تعابیر مختلف از مُتون، ثقه بودن و اعتماد بر معلومات قبلی را از بین بردند. به این تعبیر که سوفسطائیان هرگز حاوی معلومات قبلی در روند تعقل خود نبودند که بر آن اعتماد داشته و تعابیر آن را در زندگی عملی خویش مورد استفاده قرار دهند.
بنابرین، با یک نتیجه‎گیری کُلی از دیدگاه سوفسطائیان در مورد معرفت می‎توان به نتایج ذیل رسید:
1.    این نظریه که تمام اشیا در حال حرکت و جنبش، یا به عبارت دیگر در حال تغییر و تحول است، بدون شک دقیق می‎باشد؛ اما ثابت نبودن واقعیت‎ها به این معنا نیست که واقعیت‎های موجود در بیرون از ذهن انسان در حالت نسبیت بوده و قابل شناخت نمی‎باشد.
2.    سوفسطائیان به این باور بودند که هیچ معرفت مطلق و عام شمول نیست؛ در حالی‎که امروزه به اثبات رسیده‏ است که برخی از علوم و معارف؛ مانند: علوم طبیعی در بعضی از جنبه‎های خود، برخلاف دیدگاه سوفسطائیان، عام شمول و مطلق می‎باشد.
3.    سوفسطائیان به این باور بودند که باوجود زبان مشترک، در رابطه به معانی الفاظ، اتفاق نظر وجود ندارد. این نتیجه در برخی موارد صادق است، چنان‎چه از مطالعه اشعار، تعابیر متعدد و مختلف صورت می‎گیرد، اما نتیجه مذکور در برخی از موارد دیگر قابل تطبیق نیست، چنان‎چه جمله (آتش سوزنده ‏است) قابلیت تعابیر متعدد را ندارد.
در نهایت می‎توان گفت که سوفسطائیان در خصوص عناصر تعقل به ویژه واقعیت محسوس، حواس و معلومات قبلی دچار ابهام و تردید گردیدند که نتیجه آن دور شدن از درک درست چگونگی تعقل و تفکر انسانی بود.
ادامه دارد...

 

سید عیسی

Last modified onچهارشنبه, 04 اکتبر 2017

ابراز نظر نمایید

back to top

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه