دوشنبه, ۲۱ جمادی الثانی ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۴/۱۲/۲۳م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

  •   مطابق  
حاکمان افغانستان کی‏ها اند؟!
بسم الله الرحمن الرحيم

حاکمان افغانستان کی‏ها اند؟!

در 21 فبروی سال 1919م، امیر حبیب الله خان ظاهراً در یک کودتای خانوادگی به‏قتل می‏رسد و شاه امان الله پسرش در کابل قدرت را به‏دست می‏گیرد. شاه جوان بعد از به‏قدرت رسیدن فوراً با ارسال نامه‏ای به‏نماینده انگلیس در هند بریتانوی، علاوه بر آگاهی از حاکمیت‏اش خواهان استقلال از استعمار انگلستان گردید. انگلیس‏ها قبل از این نیز با معاهدات ننگین تسلط استعماری‏شان را بر افغانستان حفظ نموده بودند؛ اما شاه امان الله بعد از به‏قدرت رسیدن فقط دو مسئله را از انگلیس‏ها تقاضا نمود. ابتدا پذیرش استقلال افغانستان-البته آزادی در سیاست خارجی- ثانیاَ تعدیل خط دیورند، خصوصاً منطقه وزیرستان به‏افغانستان سپرده شود، ولی انگلیس‏ها در ابتدا همه موارد را رد نمودند. چنان‏که هیئت افغانی به‏ریاست محمد ولی خان در آن زمان به‏منظور امضای معاهدات سیاسی و تجاری به‏ایتالیا سفر کرد؛ در مقابل دولت انگلستان از این قضیه به‏خشم آمد، آن‏ها با بیان این‏که افغانستان بنابر معاهداتی که با امیر حبیب الله خان(پدر امان الله خان) و حتی قبل از آن عقد کرده‏اند، افغانستان جزء از قلمرو امپراتوری انگلستان به‏شمار می‏رود، و هیئت افغانی بدون اجازه‏ای دولت انگلیس صلاحیت امضای چنین معاهداتی را با کشورهای دیگر ندارد.

جالب این‌جاست زمان‏که هیئت افغانی به‏لندن رسید، کرزون وزیر خارجه وقت انگلستان از مذاکره در مسایل سیاسی با این هیئت ابا ورزید و این مسئله را بشکل اهانت آمیز به‏وزارت امور مستعمرات در هند بریتانوی راجع نمود؛ به‏همین علت شاه امان الله برای به‏کرسی نشاندن حداقل این آروزیش، رو به‏شرق(اتحاد جماهیر شوروی) آرود، زیرا افغانستان در آن زمان بر اساس توافقات انگلستان و اتحاد شوروی، نقش منطقه حائل میان این دو قدرت شرقی و غربی به‏شمار می‏رفت.

دولت کمونستی اتحاد شوروی وقت، پس از مطلع شدن از روابط تیره‏ای افغانستان با انگلستان، بتاریخ 13 مارچ 1925م دفتر سیاسی کمیته مرکزی حزب کمونیست-شاخه بلشویکی- در نشست ویژه‏ای خود در باره مسئله افغانستان چنین فیصله نمود: "به‏رفیق فرونزه کمیسار خلق در امور نظامی گفته شود تا در باره تدبیرهای ممکنه در قبال شورش در افغانستان فکر کند." بعداً فرونزه به‏تاریخ 26 مارچ 1925م پیشنهاداتی خود را مبنی بر این‏که چگونه می‏توان به‏شاه امان الله کمک نظامی ارسال نمود به‏دفتر سیاسی ارائه داد؛ بنابر توصیه‏ای فرونزه که در آن آمده بود: "دفتر سیاسی تصویب نمود که در مرزهای افغانستان و شوروی پایگاه‏های بیشتری رزمی متمرکز گردد. افزون برین به‏شاه امان الله کمک‏های بلاعوض بار دیگر 250 هزار روبل[واحد پول شوروی] پرداخت گردد، و با شرایط مساعد محموله‏ای بزرگ جنگ افزار و مهمات-به‏میزان 500 هزار روبل ارزان‏تر از بهای واقعی آن- فروخته شود."1

این نخستین مرحله‏ای بود که یک حاکم افغانی خود را از تسلط غرب رهایی بخشیده و به‏چنگ کمونیزم در شرق، نزدیک می‏سازد! با این همه شاه امان الله آرام نه‏نشت، وی در پهلوی جلب توجه شوروی، به‏اروپا سفر نمود. شاه جوان در این سفر با تأثیر پذیری از فرهنگ و ارزش‏های نامشروع اروپایی آن را وارد افغانستان کرد، و نیز برای بار اول این فرهنگ را بالای مردم مسلمان این سرزمین تحمیل نمود. چنان‏که شاه امان الله پس از بازگشت از اروپا(1927م)، اصلاحات جدیدی را با این شرایط پیشنهاد نمود که مهم‏ترین آن قرار ذیل است:

1-      رفع حجاب و آزاد ساختن زنان.

2-      مردان لباس سنتی را ترک نموده و لباس اروپایی بر تن نمایند.

محمد هارون مجددی در یادداشت‏هایش می‏نويسد: "امان الله خان نيتی براندازی اسلام را داشت. وی اراده داشت تا نقش کمال اتاترک را در افغانستان بازی کند." به‏هر صورت مؤرخین یگانه عامل اساسی از هم پاشیدن نظام شاهی امان الله را ترویج فرهنگ اروپایی در افغانستان برمی‏شمارند، که هیچ سازگاری با فرهنگ اسلامی این سرزمین نداشت.   

پس از سقوط حکومت شاهی امان الله خان در سال 1929م، حبیب الله کلکانی مشهور به‏بچه سقا قدرت را در دست می‏گیرد. هرچند وی اقتدارش را با شعار تطبیق شریعت آغاز نمود، ولی نحوۀ حکومت حبیب الله کلکانی به‏هیچ عنوانی مطابق شریعت اسلام نبود، زیرا ساختار حکومت‏داری در اسلام چنین نیست که وی ایجاد کرده بود. سرانجام حکومت وی بعد از 8 ماه زمامداری، توسط نادرشاه(پدر ظاهرشاه) از هم پاشید و خودش نیز به‏دار آویخته شد.

جالب است، زمانی‏که حبیب الله کلکانی قدرت را از شاه امان الله به‏دست گرفت، نادرشاه در فرانسه بسر می‏برد. شاه امان الله از وی درخواست نمود تا از طریق قلمرو روسیه وارد افغانستان شود و در مقابل دولتی ظاهراً باغی کلکانی-مشهور به‏بچه سقا- استادگی نماید، ولی نادرشاه برخلاف میل شاه امان الله خان از طریق هند بریتانوی وارد افغانستان گردید. وی به‏تاریخ 13 اکتوبر 1929م خود را به‏کابل رسانید و قدرت را از حبیب الله کلکانی خلع و خودش را به‏عنوان شاه افغانستان معرفی نمود. گفته می‏شود که نادرشاه در راه(هندوستان) با ماموران انگلیسی گفتگو و ظاهراً معامله پنهانی را انجام داده بود، به‏همین دلیل دولت انگلستان در سال نخست پادشاهی نادرشاه به‏تعداد ده هزار تفنگ، پنج ملیون کارتوس و یک‏صدوهشتاد هزار پوند، تحویل داد.

نادرشاه پس از به‏قدرت رسیدن سیاست خارجی‏اش را بسان سیاست خارخی شاه امان الله-مبنی بر بی‏طرفی- اعلام داشت، ولی برعکس با پشت پا زدن اتحاد شوروی، در خفا با انگلستان رابطه‏ای نزدیک برقرار نمود. به‏همین علت نادرشاه با اتحاد شوروی روابطش را سرد ساخت، تا جای که حتی مستخدمین هوائی شوروی را طرد و ورود هیئت تجاری روسی را به‏افغانستان نیز نپذیرفت؛ برعلاوه فعالیت‏های طرفداران کمونیزم را شدیداً سرکوب کرد. سرانجام وی بعد از چهار سال حکومت در سال 1933م توسط یک تن از شاگران مکتب به‏قتل رسید و پسر نوزده ساله‏اش محمد ظاهر به‏عنوان شاه افغانستان بر تخت نشست.

بعد از به‏قدرت رسیدن ظاهرشاه برعکس پدرش نادرشاه، نزدیکی روابط با اتحاد جماهیر شوروی به‏ویژه بعد از برچیده شدن دامنه‏ای امپراتوری انگلیس از هندوستان در جنگ جهانی دوم و آغاز جنگ سرد میان ابر قدرت نو ظهور(مریکا) و اتحاد جماهیر شوروی، دوباره برقرار شد. در این مرحله حزب بلشویکی حاکم بر شوروی جهت نزدیک شدن با افغانستان از تیرگی روابط میان پاکستان و افغانستان بر سر آزاد سازی قبایل پشتونستان بهره‌ برداری نمود. از سوی دیگر، رژیم ظاهرشاه نظام منحط و ضعیفی بود و نياز داشت تا از بیرون حمایت گردد. با این وجود کمونیستان با درک این مسئله حمایت خود را از سیاست ظاهرشاه اعلام داشتند. به‏همین دلیل ظاهرشاه امتیازاتی بیشتری به‏روس‏ها قایل گردید. در مقابل روس‏ها برای نفوذی هرچه بیشتر کمک‏های خود را با افغانستان مشروط بر این ساخته بودند که باید حزب کمونيستی در افغانستان تأسیس گردد و نیز از حمایت دولت برخوردار باشد. سرانجام ظاهرشاه به‏این فرمایش کمونیستان لبیک گفت، و از همین‏جا بود که کمونیزم در افغانستان برای نخستین بار ریشه دوانید.

چنان‏چه در این زمان بود که مردم به‏ویژه علما در اعتراض به‏نشر شعری از «حسن بارق شفیعی» که لنین را حتی بالاتر از مقام پیامبر اسلام صلی الله علیه وسلم ستوده بود و در جریده‏ای حزب پرچم نیز نشر گردید، اعتراض نمودند. آن‏ها برضد کمونیزم و حامیان شان در مسجد پل خشتی کابل دست به‏اعتراض گسترده زدند، و نیز از دولت خواسته‏های را مبنی بر جلوگیری از چنین روندی ابراز داشتند؛ اما دولت خواسته‏های آن‏ها را توام رد می‏نمود. چنان‏که یک هيئت از مسجد پل خشتی تعیین گردید که ریاست آن را عبدالمجید‌خان مجددی از کوهستان به‏عهده داشت، آن‏ها به‏ارگ رفتند تا با محمد ظاهر شاه درین مورد ملاقات نمایند، اما ظاهرشاه تمام خواسته‏های آن‏ها را رد نموده بیان داشت: "من مانند امان‌ الله ‌خان نیستم تا با این اعتراضاتی شما افغانستان را ترک کنم!"

روس‏ها علاوه بر ترویج مفکوره‏های مارکسیستی در پی بیرون راندن حامیان غرب به‏ویژه امریکا در زمان حکومت شاهی بودند. آن‏ها به‏آسانی توانستند شاه محمودخان(صدر اعظم) را از اریکه قدرت بر اندازند و به‏جای او محمد داوود را بحیث صدر اعظم که یگانه فرد مناسب برای اهداف‏شان در آن زمان بود، روی کار آورند.

چنان‏که "در دوره صدارت محمد داوود‌خان روابط افغانستان با اتحاد جماهیر شوروی گسترش یافت و تعداد زیادی از اتباع آن کشور تحت عناوین مختلف وارد افغانستان شدند. آن‏گونه که در عصر کنونی غرب و در رأس امریکا با ارسال جاسوسانی زیر عنوان مشاورین چنین می‏کند! آن‏ها آثار مارکسیستی را بیش از سابق در جامعه توزیع کردند و به‏تشویق ایشان حلقه‌های کوچکی مطالعه و مباحثه در شهر کابل و سایر شهرها تشکیل گردید."2 سرانجام این مهربانی‏های داوودخان با کمونیستان، منجر به‏کوتای 26 سرطان سال 1352هـ.ش(1973م) و نابودی نظام شاهی گردید.

پس از به‏قدرت رسیدن داوودخان و اعلام نظام جمهوریت در سال 1973م، مستشاران روسی رسماً در افغانستان دست بکار شدند. از سوی دیگر اتحاد جماهیر شوروی به‏دلیل تقویت روابط جهت نشر و پخش افکار مارکسیستی، کمک‏های اقتصادی از جمله ارسال اسلحه مورد نیاز افغانستان؛ مانند: تانک‏های مدل T34، بمب‌ افگن‏های DL28، هلیکوپترها و سلاح‏های دستی آغاز شد. به‏قول ویلهلم دیتل: "افغانستان در آن زمان به‏عنوان یکی از مراکز حیاتی سیاست مسکو در آمده بود، و سال به‏سال بر قدرت آن افزوده می‏شد."

اما دیری نپائید که داوودخان از شرق(شوروی) به‏غرب(امریکا) رو گشتاند. وی در گام نخست وزرای وابسته به‏کمونیزم-جناح‏های خلق و پرچم- را از کابینه‏ای خود دور ساخت و بعد از آن دست به‏عقب نشینی از برنامه‏های اصلاحات اراضی زد و بجای آن برنامه افزایش مالیات را تقویت نمود. این اولین تلاشی تغییر سیاستی داوودخان از شرق به‏غرب بود. وی ابتدا روابط نزدیک با وابسته‏گان امریکا در منطقه از جمله پهلوی شاه ایران و انور سادات رئیس جمهور مصر برقرار کرد، و نیز سفری هم به‏امریکا داشت. دلیل عمده‏ای رو گشتاند سردار محمد داوودخان از شرق به‏غرب را تیره شدن روابط داوودخان با برژنف رهبر اتحاد جماهیر شوروی می‏دانند، که عملاً داوودخان را سرزنش کرده بود. با این روشی داوودخان سرانجام شوروی‏ها با حمایت از جناح‏های خلق و پرچم، کودتاه هفتم ثور سال 1357هـ.ش را راه‏اندازی کردند که منجر به‏سرنگونی جمهوریت داوودخان و قتل خودش همراه با 28 تن از اعضای فامیلش گردید.

بعد از به‏قدرت رسیدن جناح‏های خلق و پرچم و تطبیق مفکوره کمونیزم در افغانستان به‏رهبری نور محمد ترکی، کشتار و خشم همه جا را فرا گرفت. از یک طرف تضادهای درون حزبی میان طرفداران خلق و پرچم به‏میان آمد؛ چنان‏که: حفیظ الله امین استادش نور محمد ترکی را به‏قتل رسانید و بعد روس‏ها حفیط الله امین را که به‏غرب رجوع کرده بود، ترور کردند. پس از ترور حفیظ الله امین، ببرک کارمل از جناح پرچم قدرت را به‏دست گرفت. کارمل نیز بعد از چندی از قدرت بر کنار گردید و داکتر نجیب الله جانشین وی شد. همزمان با اوج گیری نظام کمونیستی در افغانستان، مبارزه و جهاد بر ضد کمونیزم آغاز گردید که منجر به‏شهادت بیش از یک‏ونیم میلیون مسلمان گردید. در نهایت تداوم نظام کمونیستی با کودتای هفتم ثور سال 1357هـ.ش آغاز و با عزل داکتر نجیب الله در هشتم ثور سال 1371هـ.ش و با پیروزی مجاهدین از هم پاشید.

هرچند پیروزی مجاهدین-تنظیم‏های هفت‏گانه‏ای جهادی- در برابر کمونیزم البته در ابتدا تا حدی امیدها را زنده کرده بود، اما در واقع این پیروزی در برابر کمونیستان باوجود قربانی بیش از هزاران مسلمان، سرانجام به‏نفع بی‏گانه‏گان تمام شد که امروزه تداوم آن را عملاً با اشغال غرب و در رأس امریکا به‏چشم سر خود مشاهده می‏نمائیم.

اگر در رأس مردم مجاهد و مخلص افغانستان، رهبرانی قدرت طلب حضور نمی‏داشتند، شاید اینقدر بحران دامن‏گیر مردم این سرزمین نمی‏گردید، ولی آن‏ها بودند که با استفاده از مجاهدت مردم مسلمان، سرانجام مسلمانان را از دام کمونیزم به‏دام نظام سرمایه‏داری غرب گرفتار ساختند.

به‏هر حال با پیروزی تنظیم‏های هفت‏گانه‏ای جهادی و تشکیل دولت ظاهراً اسلامی به‏رهبری صبغت الله مجددی، آغاز جنگ‏های داخلی در افغانستان بود، تا این‏که در زمان برهان‏الدین ربانی، گروه موسوم به‏طالبان با شعار «نابودی حکومت شر و فساد» کابل را به‏تصرف خود در آوردند.

رهبران مجاهدین پس از اختلافات زیادی بر سر کرسی ریاست دولت، سرانجام به‏توافق نرسیدند؛ اما پس از تصرف کابل-پایتخت افغانستان- توسط طالبان، برهان الدین ربانی یکجا با احمد شاه مسعود و برخی از رهبران گروه‏های دیگر جهادی به‏نحوی قدرت را به‏شمال انتقال و نیز در اختیار گرفتند. آن‏ها برضد طالبان جبهه‏ای را تحت عنوان جبهه مقاومت شمال الی سرنگونی این رژیم در سال 2001م توسط امریکا، راه‏اندازی کردند.

امریکا پس از حادثه 11 سپتمبر 2001م با بمباردمان هوائی و پیشروی نیروهای زمینی جبهه مقاومت شمال، به‏حاکمیت طالبان در اکثر مناطق افغانستان پایان داد. از اینجا بود که افغانستان یک باری دیگر عملاً مورد اشغال امریکا قرار گرفت که این اشغال تاکنون ادامه دارد. پس از اشغال افغانستان، ایالات متحده امریکا برای تعیین افرادی مورد نظرش در شهر «بن» کشور آلمان، کنفرانسی را راه‏اندازی نمود که در آن بر اساس اکثریت آرا گفته می‏شد «عبدالستار سیرت» از نزدیکان ظاهرشاه-شاه سابق افغانستان- به‏عنوان رئیس دولت انتقالی افغانستان برگزیده شد، اما امریکا با انتخاب وی مخالفت نمود، زیرا این شخص مورد نظر امریکایی‏ها نبود!

امریکایی‏ها در نهایتی امر در کنفرانس بن با پیشنهاد حامد کرزی موافقت‏شان را از این روند نیز اعلام داشتند و «حامد کرزی» را به‏عنوان شخص مورد نظر برتمام اشتراک کننده‏گان کنفرانس تحمیل کردند. حامد کرزی ابتدا به‏عنوان رئیس اداره انتقالی و بعد بحیث رئیس جمهور در یک انتخابات کاملاً نمایشی برگزیده شد. هرچند کرزی در اوایل از دخالت مستقیم خارجی‏ها در تمام امور چیزی بر زبان نمی‏آورد، زیرا در آن زمان جورج بوش از حزب جمهوری خواه که رابطه‏ای نزدیکی با حامد کرزی داشت، در قدرت بود؛ ولی بعد از به‏قدرت رسیدن بارک اوباما از حزب دموکرات، حامد کرزی ظاهراً از خارجی‏ها ناراضی به‏نظر می‏رسید. وی دلیل مخالفتش را ظاهراً تعقیب اهداف نامعلوم اشغالگران امریکایی در جنگ افغانستان زیر عنوان مبارزه با تروریزم، عنوان می‏نمود.

حامد کرزی بعد از دو دوره حکومت، سرانجام قدرت را بر اساس توافق دو کاندید بعد از انتخابات ننگین و پر از تقلب «2014م» که به‏میانجیگری جان کری وزیر خارجه امریکا صورت گرفت، به‏اشرف غنی و داکترعبدالله زیر عنوان حکومت وحدت ملی، تسلیم نمود. اشرف غنی که خانمش عیسوی و یک ژورنالیزم ماهری است، تمام عمر خود را در غرب گذارنیده است. وی بعد از اشغال افغانستان توسط امریکا وارد افغانستان شد و در پُست‏های مختلف از جمله در پُست وزارت مالیه و ریاست پوهنتون کابل کار کرده‏است. اشرف غنی یکی از سه نفری می‏باشد که امریکا در نظر داشت تا یکی از آن‏ها در آینده-پس از ختم حاکمیت حامد کرزی- قدرت سیاسی افغانستان را در کنترول داشته باشد، که آن‏ها عبارت اند از: زلمی خلیل زاد، علی احمد جلالی و شخص اشرف غنی احمدزی بود؛ سرانجام از میان این سه تن برگ برنده از آن اشرف غنی گردید.

اشرف غنی هم به‏پاس این منت امریکا، در نخستین روز کاری‏اش پیمان ننگین امنیتی با امریکا را بدون هیچ‏گونه درنگی به‏امضا رسانید. در این میان نقش عبدالله را نادیده نباید گرفت، وی که با پیشینه‏ای جهاد اما اکنون کمتر از آن نمی‏درخشد؛ زیرا این عبدالله بود که در ابتدای اشغال امریکا بحیث وزیر امور خارجه افغانستان، حضور بدون قید و شرط ناتو را طی معاهداتی به‏امضا رسانید.

به‏هر صورت، نتیجه حضور غرب و در رأس آن امریکا در افغانستان باوجود امضای ننگین پیمان ستراتیژیک امنیتی تاکنون نتوانسته حتی امنیت شهرهای بزرگ از جمله کابل پایتخت را تأمین نماید. علاوه بر آن روزتاروز وضعیت شکننده‏ای اقتصادی مردم روبه‏وخامت می‏گراید، در مقابل اما هیچ نوع آینده‏ای روشن را نمی‏توان از اوضاع جاری سراغ داشت. این را هم نباید از نظر انداخت که سرزمین افغانستان برای امریکا و سایر همپیمانانش، بسان سرنوشت قدرت‏های استعماری دیگر مبدل خواهد گشت؛ زیرا افغانستان سرزمین اسلام و مسلمانان هست، و هیچ‏گاهی کفر و لشکریانش در آن بقا و تداومی نخواهند داشت. این بود سرگذشتِ حاکمان افغانستان از-به‏اصطلاح- استقلال تا تجربه‏ای کمونیزم و نیز تطبیق نظام سرمایه‏داری به‏رهبری امریکا.

در این دوره‏های طولانی به‏خوبی مشاهده می‏گردد که تمام حُکام افغانستان به‏نحوی از انحا از جانب قدرت‏های متجاوز اجنبی تعیین و یا هم عزل و در نهایت به‏قتل می‏رسند. بنابرین به‏خوبی درک می‏شود که مشکل اصلی در کجا و در چه نهفته است؟ مشکلی که تاکنون افغانستان و حتی سایر سرزمین‏های اسلامی همچو افغانستان از آن رنج می‏برند.

اصلی‏ترین مشکلی که در این مدت حاکمان افغانستان به‏آن مواجه بودند، عدم توجه به‏اصل و اساس تطبیق احکام شرعی می‏باشد. آن‏ها در هر برهه‏ای زمانی به‏نحوی احکام شرعی را تنها در شعار از اسلام اخذ نموده، ولی در اصل به‏دستور قدرت‏های بزرگ بقا و تداوم خود را حفظ و به‏پیش می‏برده‏اند. در اینجا دیده می‏شود که چنین قدرت‏ها هیچ‏گاهی صاحب آزادی و پیشرفت نگردیده و در آینده هم نخواهند گشت؛ مگر این‏که دولت خود را بر اساس نظام الهی-دولت واقعی اسلام- بنا کنند، زیرا دولتی که بر اساس مبدأ اسلام بنا گردد در آن صورت تسلیم هیچ قدرت استعماری نخواهد شد، بلکه با ارداه قوی تمام جغرافیا و حتی سایر جهان را به‏تصرف خود در خواهد آورد و در نتیجه علاوه بر آزادی و پیشرفت، نظام خالق را جایگزین نظام بشر(دموکراسی) خواهد نمود. ما مثال آن را می‏توانیم در تشکیل خلافت عثمانی در آسیای صغیره(ترکیه کنونی) در سال 1453م و فتح مرکز امپراتوری روم شرقی(بیزانس) و گسترش دولت اسلامی در قلب اروپا یاد آور شویم.

از جانب دیگر تحقق این مفکوره از نظر عملی هم امکان پذیر است، چنان‏که حدود یک‏صدوپنجاه سال قبل امریکا جزء از مستعمرات انگلستان به‏شمار می‏رفت، اما اکنون نه‏تنها این‏که بالای انگلستان بل بالای تمام کشورهای اروپایی و حتی آسیایی تسلط و نفوذ دارد. این در حالی است که ظرفیت نیروی بشری و سایر امکاناتی که ما مسلمانان در سرزمین‏های خود برای احیای نظام جهانی داریم، امکانات چشم‏گیری است. علاوه بر این، بشارت خالق را که سرانجام قدرت سیاسی-نظامی جهان از آن اسلام و مسلمانان خواهد بود نیز با خود داریم. پس این‏ها همه واقعیت‏های‏اند که تشکیل دولت واقعی اسلامی در جهان را امکان پذیر می‏سازند؛ آنچه که در حد رویا نه بل در واقع تحقق پذیر است.

منابع:

1-       فرهنگ، مير محمد صديق 1374؛ افغانستان در پنج قرن اخیر؛ تهران؛ ج 2؛ ص 728.

2-       یوری، داکتر تیخانف؛ نبرد افغانی استالین(سیاست قدرت های بزرگ در افغانستان)؛ مترجم: آریانفر عزیز.

نویسنده: احمدصدیق احمدی

 

Last modified onشنبه, 21 ژانویه 2017

ابراز نظر نمایید

back to top

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه