یکشنبه, ۲۰ جمادی الثانی ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۴/۱۲/۲۲م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية

  •   مطابق  
مُجَدِّد قرن؛ عالم جلیل‌القدر، تقی‌الدین نبهانی رحمة الله علیه
بسم الله الرحمن الرحيم

مُجَدِّد قرن؛ عالم جلیل‌القدر، تقی‌الدین نبهانی رحمة الله علیه

(ترجمه)

پاسخ به  Mohammad Mohammad

سوال:

 السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته!

از الله سبحانه‌وتعالی می‌خواهم که فتح و پیروزی را به‌زودی نصیب تان فرماید؛ زیرا او سبحانه وتعالی صاحب فتح بوده و بر این امر توانا است!

سوالم در مورد مفهوم اصطلاح "تجدید" است که در حدیث رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم وارد گردیده است:«إن الله يبعث على رأس كل سنة من يجدد لهذه الأمة دينها.» وقتی مُجَدِّد قرن؛ عالم جلیل‌القدر، تقی‌الدین نبهانی رحمه الله باشد، آیا با وفات آن عالم جلیل‌القدر رحمه الله "تجدید" پایان یافته و یا با موجودیت حزبی‌که فکر آن را حمل می‌کند، بازهم "تجدید" آن ادامه دارد؟ الله سبحانه‌وتعالی به شما برکت داده و جزای خیر را برای شما ارزانی فرماید!

پاسخ:

وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته!

اول: حدیثی‌که شما از آن سوال نمودید، حدیثی است که ابوداود در سنن خود و دیگر محدثین از ابوهریره، از رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم روایت نموده است که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم چنین فرموده‌اند:

«إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا»

ترجمه: الله (سبحانه وتعالی) در آغاز هر صد سال کسی را برای این امت می‌فرستدکه دین امت را تجدید(تازه)نماید.

لازم است که این حدیث در چوکات مفاهیم ثابت شرعی در کتاب الله متعال و سنت رسول الله صلی‌الله علیه وسلم دانسته شود. من توجه شما را به بعضی از این مفاهیم شرعی ذیلاً جلب می‌دارم:

1- با نزول این قول الله سبحانه وتعالی:

﴿الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلَامَ﴾ [مائده: 3]

ترجمه: امروز من دین شما را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما به عنوان دین پسندیدم.

با نزول آیۀ مبارکه دین اسلام که در حقیقت نعمت بزرگی است تکمیل و این یک امر مسلم و ثابت است و کمی بعدتر از تکمیل شدن دین اسلام و با وفات رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم وحی قطع گردید. به همین دلیل، دین در ذات و وصف‌اش وحی از جانب الله سبحانه وتعالی بوده که با کامل شدن وحی کامل گردیده و دیگر مجالی در زیادت و نقصان آن نمی‌باشد. هم‌چنان این دین از زمانی‌که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم آن را به صورت کامل ابلاغ نموده تا قام قیات و تا روزی‌که دنیا برپا باشد، ثابت و قائم می‌باشد که این یک موضوع پذیرفته شده در ذهن و فکر مسلمانان بوده و از جمله حقایق ثابت اسلامی است که هیچ شکی در آن وجود ندارد.

2- از آن‌جائی‌که محلی برای زیادت و نقصان دین اسلام وجود ندارد، ممکن نیست که منظور از حدیث شریف:«مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا» تجدید ذات دین با زیادت و یا کم نمودن چیزی و یا با تخصیص نمودن عموم، تقیید مطلق وغیره توجیه گردد؛ زیرا با انقطاع وحی دروازۀ زیادت، نسخ، تخصیص، تقیید وغیره در دین مسدود گردیده است؛ زیرا برای زیادت و نقصان دین و سایر مواردی‌که ذکر شد، مجالی وجود ندارد؛ مگر به وسیله‌ی وحی؛ زیرا دین در ذات خود وحی است؛ یعنی چیزی است که به رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم وحی شده و هرگاه تجدید در ذات دین ممکن نباشد، پس لازم است که اصطلاح و مسأله‌ی تجدید را به امور دیگری رجعت دهیم.

3- اسلام مبدأ است؛ یعنی اسلام عقیده‌ای است که از خود نظم و نظامی دارد. پس اسلام مجموعۀ از افکار و احکامی است که تماماً از کتاب الله سبحانه وتعالی و سنت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم گرفته شده و هم‌چنان اجماع اصحاب رضوان الله علیهم و قیاس به آن ارشاد و رهنمائی کرده است و اجماع اصحاب و قیاس نیز به کتاب الله و سنت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم ریشه دارد.

از آنجائی‌که از لحاظ شرعی تجدید در ذات افکار واحکام اسلام متصور نیست، باید تجدید در مسأله‌ای صورت گیرد که تعلق به افکار و احکام اسلام داشته باشد. با دقت نمودن در این مسأله چنین درک می‌شود که دو جانب و دو موضوع اساسی است که به افکار و احکام اسلام ارتباط می‌گیرد؛ اول موضوع فهم افکار و احکام اسلام و دوم موضوع تطبیق افکار و احکام اسلام؛ لذا مسلمانان کسانی‌اند که اسلام را فهمیده و تطبیق می‌نمایند؛ اما مطلب قابل ملاحظه و مرتبط به موضوع این است که گاهی نسبت به فهم و تطبیق اسلام در نزد مسلمانان و یا حد اقل در نزد بعضی از مسلمانان ابهام، التباس، خلل، خطاء و کوتاهی ایجاد می‌شود که به وسیلۀ همین خلل موجوده چیزی را به اسلام زیاد می‌کنند که آن شیء از اسلام نبوده؛ در حالی‌که وی آن را جزء از اسلام می‌پندارد و یا مسلمان چیزی را از اسلام کم نموده و به آن توجهی نمی‌کنند؛ در حالی‌که این مورد از جملۀ دین است. به این ترتیب، گاهی در نزد مسلمانان مواردی نسبت به فهم و تطبیق اسلام عارض می‌گردد که با اسلام جمع نشده و هم‌خوانی ندارد، مانند موارد ذیل:

الف- افزودن چیزی به اسلام؛ در حالی‌که آن شیء از اسلام نیست. کم‌کردن چیزی از اسلام؛ در حالی‌که آن جزئی از اسلام است که بدعات در تحت همین مسأله داخل می‌شود.

ب- ابهام و التباس در فهم اسلام به این‌که اسلام مبدأ و نظام زندگی است و یا ابهام و التباس نسبت به بعضی افکار و احکام اسلام.

ج- خطاء و سهل‌انگاری در تطبیق اسلام به صورت فردی، گروهی و یا از طرف حاکم و یا خلط نمودن اسلام با غیر اسلام در تطبیق.

5- برای این‌که فهم و تطبیق دین به شکل لازم آن مطابق به وحی بازگردد، یعنی مسلمانان فهم و تطبیق دین را مطابق به افکار و احکام اسلام بدون ابهام، خلل، زیادت، نقصان و خطاء انجام دهد؛ الله سبحانه وتعالی در سر هر صد سال کسی‌را به وجود می‌آورد و به خدمت مسلمانان قرار می‌دهد که برای تجدید دین به همان شکلی‌که نازل شده به صورت صفاء، پاک، واضح و تطبیق صحیح آن که هیچ نوع خطاء و خلط در آن وجود نداشته باشد، کار و فعالیت نموده و فهم و تطبیق دین را به همان حالت اولی یعنی زمان بعثت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم و با همان صفت پاکی، صفائی و وضوح‌اش باز ‌گردانده و آنچه که متعلق به دین نیست، آن را دور ساخته و آنچه قرار است که به صورت پوشیده و مرموز وارد افکار و احکام اسلام گردد، آشکار ساخته و غباری‌که قرار است بالای فهم اسلام پرده اندازد، بزداید و اگر آن شخص حاکم باشد، برای تطبیق کامل اسلام کار می‌کند. لفظ (یجدد) برای توصیف نمودن آن‌چیزی است که شیء را جدید می‌نماید؛ یعنی نه این‌که شیء جدید می‌شود؛ بلکه به معنی این‌که شخص شیء را جدید می‌سازد؛ یعنی آن را به حالت جدیدش، که همان حالت اولی است، بر می‌گرداند؛ چنانچه لغت‌نامه‌ها معنی "جدد" را به صورت ذیل بیان نموده است:

قاموس المحیط:«جَدَّ يَجِدُّ، فهو جَدِيدٌ. وأَجَدَّهُ وجَدَّدَهُ واسْتَجَدَّهُ: صَيَّرَهُ جديداً فتَجَدَّدَ» لسان العرب«وأَجَدَّه وجَدَّده واسْتَجَدَّه أَي صَيَّرَهُ جديداً» پس لفظ(یجدد) که در این حدیث شریف وارد شده، به صورت دقیق مدلول صحیح را می‌رساند که همانا اعادۀ اسلام به همان حالت اولی‌اش باشد؛ نه به معنی این‌که دین را تغییر و تبدیل می‌دهد.

6- علماء در مورد معنی تجدیدی‌که در این حدیث شریف منظور است، نظریاتی دارند که بعضی از این نظریات شان را ذکر می‌کنم:

- در عون المعبود آمده است:

«(من یجدد) مفعول فعل یبعث است. (لها) یعنی برای این امت. (دینها) یعنی شخص مُجَدِّد سنت را از بدعت جدا، علم را افزایش و اهل علم را نصرت می‌دهد. به همین ترتیب، اهل بدعت را از بین برده و ذلیل می‌سازد. گفتند: شخص مُجَدِّد باید عالم به علوم ظاهری و باطنی دین باشد. مناوی نیز این قول را در فتح القدیر شرح جامع الصغیر گفته و هم‌چنان علقمی در شرح خود معنی تجدید را احیاء و زنده کردن آن‌چیزی خوانده که مطابق به کتاب الله و سنت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فراموش شده و دستور دادن آن مطابق به کتاب الله و سنت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم است.

   از آنچه تذکر داده شد، دانسته می‌شود که منظور از تجدید، احیاء و زنده کردن چیزی است که عمل کردن آن مطابق به کتاب الله و سنت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فراموش شده و هم‌چنان امر کردن مطابق به مقتضای کتاب الله و سنت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم و ظاهر ساختن بدعات و محدثات است. در کتاب مجالس الابرار گفته شده: هدف از تجدید دین نسبت به امت احیاء و زنده ساختن چیزی است که عمل کردن به آن مطابق به کتاب الله و سنت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فراموش شده و دستور به مقتضای این دو منبع می‌باشد. هم‌چنان در این کتاب گفته شده: این مُجَدِّد شناخته نمی‌شود؛ مگر به اساس ظن غالب، به دلیل این‌که علماء قرائن احوال آن را دریافته و از علم آن نفع می‌گیرند؛ زیرا لازم است که مُجَدِّد دین، عالم به علوم ظاهری و باطنی دین بوده و به سنت متکی و از بین برندۀ بدعت باشد، هم‌چنان علم آن به تمام اهل زمان آن عمومیت پیدا کند.

   تجدید در سر هر صدسال به دلیل منحرف شدن بیش‌تر علماء در دین و فراموش شدن سنت‌ها و ظاهر شدن بدعات، با ظاهر شدن چنین حالتی صورت می‌گیرد و به تجدید دین نیاز می‌شود. لذا الله سبحانه وتعالی کسی‌ را در عوض گذشتگان می‌آورد، خواه یکی باشد و یا چندین تن. ملا علی قاری در کتاب المرقاة گفته است: مُجَدِّد سنت را از بدعت جدا ساخته و علم را زیاد می‌کند؛ مُجَدِّد اهل علم را عزت نموده و بدعت را از بین برده و اهل بدعت را شکست و سرکوب می‌سازد. بناءً واضح می‌شود که مُجَدِّد کسی است که عالم به علوم دینی بوده و عزم و ارادۀ آن شب و روز در پی احیاء و نشر سنت‌ها و یاری نمودن صاحب سنت و از بین بردن بدعات و محدثات امور است. مُجَدِّد اهل لسان و توان‌مند به تألیف کتاب‌ها و تدریس وغیره اعمال مؤثر می‌باشد؛ کسی‌که از این ویژه گی‌ها بر خوردار نباشد، مُجَدِّد گفته نشده، هرچند که عالم به علوم و در بین مردم مشهور و مرجع برای مردم باشد.»

در مشکاة المصابیح با شرح‌اش، مرقاة المفاتیح آمده است:

«... (من یجدد) مفعول "یبعث" است. (لها) یعنی برای این امت. (دینها) منظور از تجدید دین برای امت. احیای آن‌چیزی است که عمل به کتاب الله و سنت رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم و دستور به مقتضای این دو منبع صورت گیرد. هم‌چنان مُجَدِّد باید از بین برندۀ بدعات و محدثات و هم‌چنان از بین برندۀ اهل بدعت به وسیلۀ لسان و تصنیف کتاب‌ها و یا تدریس وغیره اعمالی‌ باشد که در این مورد ممد است. این مُجَدِّد تنها به اساس ظن غالب و قرائن احوالش و انتفاع از علم آن از علمای ‌زمانش تفکیک شده و شناخته می‌شود؛ زیرا لازم است که مُجَدِّد ظاهراً و باطناً عالم به علوم دینی و ناصر و یاری رسان سنت و از بین برندۀ بدعات بوده و علم آن به تمام اهل زمانش عمومیت داشته باشد. تجدید در آغاز هر صد سال به دلیل منحرف شدن بیش‌تر علماء و فراموش شدن سنت‌ها و ظهور بدعات است؛ پس در آن زمان نیاز به تجدید دین است. به همین دلیل، الله سبحانه وتعالی به عوض سلف و گذشتگان یک شخص و یا افراد متعددی را می‌آورد؛ چنانچه این مسأله به همین ترتیب در کتاب مجالس الابرار نیز ذکر شده است...»

دوم: نسبت به مُجَدِّدین‌ به طور عموم و نسبت به مُجَدِّد قرن چهاردهم هجری؛ در پاسخ به سوال تاریخی مورخ 23 جون 2013م به قرار ذیل پاسخ داده بودیم:

«پرسش:

السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته!

شیخ بزرگوار ما، الله سبحانه وتعالی به شما برکت داده و به زودی نصرت را به دستان شما نصیب فرماید و از علم شما ما را مستفید گرداند!

از جمله احادیث صحیحۀ مشهور روایتی است که صحابی جلیل‌القدر ابوهریره رضی‌الله‌عنه از رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم روایت نموده که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فرمودند:

«إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ لِهَذِهِ الْأُمَّةِ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا» (ابوداود، شماره 4291) و هم‌چنان سخاوی در "المقاصد الحسنة" 149 و البانی در "السلسلة الصحیحة" شمارۀ 599 این حدیث را صحیح دانسته اند.

ترجمه: الله (سبحانه وتعالی) در آغاز هر صدسال کسی‌ را برای این امت می‌فرستد که دین امت را تجدید(تازه)نماید.

سوال این است که معنی این حدیث چیست؟ آیا کلمۀ "من" در این حدیث معنی فرد را افاده می‌کند و یا جماعت؟ آیا حصر مُجَدِّدین در قرون گذشته ممکن است؟ جزاکم الله خیرا!

پاسخ:

وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته!

بلی، این حدیث صحیح است و در این حدیث پنج مسأله است:

1- از کدام تاریخ صد شروع می‌شود؟ از زمان تولد رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم شروع می‌شود و یا از بعثت‌اش؟ از هجرت آن‌حضرت آغاز می‌گردد و یا از زمان وفات رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم؟

2- آیا "رأس كل مئة" به معنی اوائل هر صد سال است؟ و یا به معنی جریان و اواخر هر سال؟

3- آیا کلمۀ "من" معنی فرد را افاده می‌کند و یا جماعتی از مردم که دین شان را تجدید نمایند؟

4- آیا روایات صحیحه در مورد تعداد رجال مُجَدِّد در جریان سال‌های گذشته وارد شده که وجه صحیح داشته باشند؟

5- آیا ممکن است بدانیم که در صدم چهاردهم که در 30 ذی الحجة 1399ه.ق به پایان رسیده، چی کسی مُجَدِّد دین مردم بوده است؟

من تلاش می‌کنم که به حد توانم نظر راجحی‌ را که در نزد من است، در مورد این مسائل پنج‌گانه بدون عمیق شدن در نقاط اختلافی ذکر کنم که توفیق بیان آن از جانب الله سبحانه وتعالی بوده و او سبحانه وتعالی هدایت‌گر به راه راست است:

1- از کدام تاریخ صد شروع می‌شود؟

المناوی در مقدمۀ فتح القدیر گفته است: "در مورد آغاز هر صدسال اختلاف شده که آیا آغاز صد سال، زمان تولد رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم است و یا زمان بعثت؟ از هجرت آن‌حضرت صلی الله علیه و سلم است و یا از زمان وفات آن‌حضرت صلی الله علیه وسلم؟ نظر راجح در نزد من این است که تاریخ هجرت اعتبار دارد؛ زیرا تاریخ هجرت یک حادثۀ سرنوشت‌سازی است که اسلام و مسلمین با این حادثۀ بزرگ با اقامه دولت اسلامی عزت پیدا کردند. روی همین ملحوظ، وقتی عمر رضی‌الله‌عنه صحابه را برای توافق به آغاز تاریخ جمع کرد، صحابه بر تاریخ هجرت روی آورده و اجماع کردند. طبری در تاریخ‌اش گفته است: (حَدَّثَنِي عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبْدِ الْحَكَمِ، قَالَ: حَدَّثَنَا نُعَيْمُ بْنُ حَمَّادٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الدَّرَاوَرْدِيُّ، عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِي رَافِعٍ)  شنیدم که سعید بن مسیب می‌گفت: عمر بن خطاب رضی‌الله‌عنه مردم را جمع کرد و از ایشان پرسان کرده گفت: از کدام روز (تاریخ) را بنویسیم؟ علی رضی‌الله‌عنه گفت: از روزی‌که رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم هجرت و سرزمین شرک را ترک نمود و عمر رضی‌الله‌عنه تاریخ را مطابق به نظر علی رضی‌الله‌عنه تعیین کرد. ابوجعفر گفته است: سال اول هجری از ماه محرم همان سال یعنی دو ماه و چند روز قبل از قدوم رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم به مدینۀ منوره محاسبه شده؛ چنانچه قدوم رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم به مدینه در دوازدهم ربیع الاول بوده است."

بناءً من ترجیح می‌دهم که محاسبه‌ی صدم سال‌ها از تاریخ هجری آغاز گردد؛ زیرا صحابه رضوان الله علیهم بر این تاریخ اجماع کردند.

2- اما آغاز صدسال؛ نظر راجح این است که سر صدسال آخر صدسال هجری است؛ یعنی مُجَدِّد در اواخر صدم می‌آید و او یک شخص عالم، مشهور، با تقوی و پاک بوده و وفات آن در اواخر سال هجری صورت می‌گیرد؛ نه در نیمه و یا جریان صدسال؛ اما من این نظر را به سبب دلائل ذیل ترجیح دادم:

ا- به اساس روایات صحیح ثابت شده که عمربن عبدالعزیز را مُجَدِّد صدسال اول قرار داده است؛ در حالی‌که عمر بن عبدالعزیز رضی‌الله‌عنه در سال 101ه.ق فوت شد که چهل سال عمر داشت. هم‌چنان امام شافعی را مُجَدِّد صدسال دوم قرار دادند و امام شافعی رحمة الله علیه در سال 204 فوت شد؛ در حالی‌که عمر امام شافعی پنجا و چهار سال بود و وقتی تفسیر "رأس كل مئة سنة" به غیر این معنی گرفته شود؛ یعنی به اول صدسال قرار داده شود، عمربن عبدالعزیز مُجَدِّد اول قرار نمی‌گیرد؛ زیرا عمر بن عبدالعزیز در سال 61ه.ق متولد شد، هم‌چنان امام شافعی رحمة الله علیه مُجَدِّد دوم قرار نمی‌گیرد؛ زیرا امام شافعی در سال 150ه.ق تولد شد. پس این بدان معنی است که سر هر صدسال که در حدیث شریف وارد شده، به معنی اواخر صد سال است؛ نه در اوائل آن. پس ایشان در جریان صدسال تولد شدند و بعداً در اواخر آن صد سال علمای مشهور و مُجَدِّد قرار گرفته و در اواخر همان صد سال نیز فوت شدند.

ب- اما دلیل این‌که عمربن عبدالعزیز مُجَدِّد صدسال اول بوده و امام شافعی مُجَدِّد صدسال دوم بوده، این موضوعی است که در نزد علماء و ائمۀ امت اسلامی به شهرت رسیده است؛ چنانچه زهری، احمدبن حنبل وغیره از ائمۀ متقدمین و متأخرین اتفاق کردند که عمربن عبدالعزیز رحمه الله از جمله مُجَدِّدینی است که در سر صد سال اول قرار داشته و امام شافعی از جمله مُجَدِّدینی است که در سر صد سال دوم قرار دارد و عمربن العزیز رحمه الله در سال 101ه.ق در حالی وفات شد که چهل سال عمر داشت و مدت خلافت آن، دو و نیم سال بود. امام شافعی در سال 204 ه.ق در حالی وفات شد که پنجاه و چهار سال عمر داشت. حافظ ابن حجر در "توالی التأسیس" گفته که ابوبکر بزار گفته است: شنیدم که عبدالملک بن عبدالحمید میمونی می‌گفت: من در نزد احمد ابن حنبل بودم و از امام شافعی یاد شد. من دیدیم که احمد به بلند بودن مقام امام شافعی سخن زده گفت: از رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم روایت شده است که الله سبحانه وتعالی در سر هر صدسال کسی‌را بیدار و دانا می‌گرداند که دین مردم را برای شان تعلیم می‌دهند، گفت به این دلیل عمر ابن عبدالعزیز به عنوان مُجَدِّد در سر صدسال اول قرار داشت؛ امیدوارم که امام شافعی در سر صدسال دومی قرار داشته باشد.

از طریق ابو سعید فریابی گفته شده که احمد ابن حنبل گفته است: الله سبحانه وتعالی در سر هر صدسال کسی‌را بیدار و دانا می‌گرداند که سنت‌ها را برای مردم تعلیم و از رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم دروغ را نفی و دور می‌سازد و ما دیدیم که در سر صدسال اول عمر بن عبدالعزیز قرار داشته و در سر صدسال دوم امام شافعی قرار گرفته است.

حاکم در مستدرک خود از ابوالولید تخریج نموده که گفته است: من در مجلس ابوالعباس بن شریح بودم، وقتی‌ یکی از شیوخ در نزد او آمده بود و از آن تعریف می‌کرد، من شنیدم که می‌گفت: حَدَّثَنَا أَبُو الطَّاهِرِ الْخَوْلَانِيُّ، ثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ وَهْبٍ، أَخْبَرَنِي سَعِيدُ بْنُ أَبِي أَيُّوبَ، عَنْ شَرَاحِيلَ بْنِ يَزِيدَ، عَنْ أَبِي عَلْقَمَةَ، عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ﷺ، قَالَ:

«إِنَّ اللَّهَ يَبْعَثُ عَلَى رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ مَنْ يُجَدِّدُ لَهَا دِينَهَا»

ترجمه: الله (سبحانه وتعالی) بر سر هر صدسال کسی ‌را می‌فرستد که دین آن را تجدید می‌کند.

پس ای قاضی، بشارت باد! الله سبحانه وتعالی در سر صدسال اول عمر ابن عبدالعزیز را فرستاده و در سر صدسال دوم محمد بن ادریس شافعی را فرستاده است...

حافظ ابن حجر گفته است؛ این مطلب می‌رساند که این حدیث در آن عصر مشهور بوده است.

ج- گاهی گفته می‌شود که (رأس الشیء) در لغت به معنی (اوله) است؛ پس چگونه ما ترجیح می‌دهیم که هدف از سر هر صدسال اخیر آن است؛ نه اول آن؟ جواب این است که سر شیء چنانچه در لغت به اول شیء اطلاق شده، همان‌طور به آخر شیء نیز اطلاق گردیده است. در تاج العروس گفته است؛ (رأس الشیء) یعنی طرفه و به قول بعضی گفته شده که آخر آن است. در لسان العرب گفته است (خرج الضب مرائسها؛ سوس‌مار سرخود"آخرش"را بیرون کرد) و بعضی اوقات گفته می‌شود "ذنب‌ها" یعنی اول خود و یا آخر خود را خارج نمود. بناً طوری‌که وارد شده، سر شیء در لغت به معنی اول آن است. هم‌چنان سر شیء به معنی طرف شیء وارد شده خواه اول آن باشد و یا آخر آن؛ اما ما نیاز به قرینه‌ای داریم که معنی مقصود را در حدیث افاده کند و به وسیلۀ آن قرینه معلوم شود که هدف از سر صدسال اول آن است و یا آخرش؟ بدون شک قرائن مرجحه در روایات ذکر شده موجود است، به دلیل این‌که عمر ابن عبدالعزیز مُجَدِّد در سر صدسال اول بود و در سال 101ه.ق وفات یافت و امام شافعی به عنوان مُجَدِّد دوم که در سال 204ه.ق وفات یافت، تمام این واقعیت مرجح این است که معنی در این حدیث اواخر صد سال است؛ نه اول آن.

بنابر آنچه گذشت، من ترجیح می‌دهم که معنی(رَأْسِ كُلِّ مِائَةِ سَنَةٍ) وارده در حدیث شریف آخر هر صدسال است.

3- اما (من) به معنی واحد است و یا جماعت؟ زیرا حدیث چنین وارد شده است:«يبعث لهذه الأمة... من يجدد لها دينها» اگر (من) در این حدیث به معنی جمع می‌بود، حتماً فعل آن"من يجددون" به صورت جمع ذکر می‌گردید؛ اما فعل (يجدد) به صورت مفرد ذکر شده است؛ اگرچه دلالت کلمۀ (من) به معنی جمع نیز ذکر می‌شود، هرچند که فعل بعد از آن به شکل مفرد ذکر شود، مگر من ترجیح می‌دهم که در این‌جا (من) به معنی مفرد است، به دلیل قرینۀ ذکر فعل (یجدد) به صورت مفرد و من ترجیح می‌دهم که دلالت (من) در این‌جا به معنی افراد است؛ اما این به معنی قاطع نیست؛ اگرچه فعل بعد از آن به صورت مفرد ذکر شده است. لذا کسانی هستند که (من) را در این‌جا به معنی جماعت تفسیر نمودند و به اساس این روایات جماعت‌های را از علماء در هر صدسال از جملۀ مُجَدِّدین می‌شمارند؛ اما این یک قول مرجوح و ضعیف است؛ چنانچه هم اکنون ذکر نمودم.

بنابر این، راجح در نزدم این است که (من) دلالت بر واحد دارد؛ یعنی مُجَدِّد در حدیث یک شخص عالم، با تقوی پاک و دارای سایر مواصفات نیک می‌باشد.

4- اما در مورد تعداد اسمای مُجَدِّدین در سده‌های گذشته باید گفت؛ روایات متعددی در این مورد وارد شده که مشهورترین شان کتاب "ارجوزة السیوطی" است؛ چنانچه در این کتاب برای سدۀ نهم نیز مُجَدِّدین شمرده شده و از الله سبحانه وتعالی طلب نموده که او مُجَدِّد نهم باشد؛ بعضی از مواردی‌که در این کتاب آمده نقل قول می‌کنم:

به اتفاق نظر در سدۀ اول عمر خلیفۀ عادل مسلمانان مُجَدِّد بود و در سدۀ دوم امام شافعی مُجَدِّد بود؛ زیرا او مقام بلند در علوم داشت. در سده پنجم استاد یعنی غزالی بود که در مورد او اختلاف صورت گرفته است. در هفتم به اتفاق نظر ابن دقیق العید صاحب اخلاق حمیده و بزرگ بود و این نهمین سده‌ای است که آمده و اختلاف نیست که بعداً هادی و مُجَدِّدی نیز خواهد آمد. امیدوارم که در این سده من مُجَدِّد باشم؛ چون فضل الله سبحانه و تعالی نباید نادیده گرفته شده و از فضل آن ناامید بود. در این خصوص نظریات دیگری نیز وجود دارد که ادامه دارد.

5- آیا ممکن است در سدۀ چهاردهم که در 30 ذی الحجة 1399ه.ق پایان یافت، بدانیم که مُجَدِّد دین مردم کیست؟

طوری‌که نظر علمای مشهور و معتبر را ملاحظه کردم، به این نتیجه رسیدم که سر هرصدسال اواخر آن است. پس عمر بن عبدالعزیز در سال 61 هجری تولد و در سر صد سال اول 101ه.ق وفات یافت. امام شافعی در سال 150 ه.ق تولد شده و در سر صدسال دوم 204ه.ق وفات یافت؛ یعنی هرکدام از آنان در جریان سدۀ تولد شده و در اواخر آن مشهور و در اواخر آن سده وفات یافت. طوری‌که قبلاً گفتم، من همین تفسیر را ترجیح می‌دهم؛ زیرا در نزد علمای معتبر و معروف، به شهرت رسیده که عمر بن عبدالعزیز مُجَدِّد سدۀ اول بوده و امام شافعی مُجَدِّد سدۀ دوم بود است.

بنا بر این، من ترجیح می‌دهم که علامه شیخ تقی الدین نبهانی رحمه الله مُجَدِّد سدۀ چهاردهم باشد؛ چنانچه او در سال 1332ه.ق تولد شده و در اواخر همین سدۀ چهاردهم مشهور گردید، مخصوصاً که حزب التحریر را در ماه جمادی الثانی سال 1372ه.ق تأسیس نموده و در اواخر سال 1398ه.ق وفات یافت. ایشان مسلمانان را به سوی قضیۀ سرنوشت ساز یعنی از سرگیری زندگی اسلامی با اقامه دولت اسلامی راشده دعوت نموده که این دعوت‌اش اثر بسیار بزرگی در زندگی مسلمانان و تلاش و اجتهادشان داشته به گونه‌ای که در عصر امروزی مسألۀ خلافت خواست عموم مسلمانان قرار گرفته است. الله سبحانه وتعالی ابو ابراهیم و برادرش ابو یوسف را بعد از آن رحمت کند و ایشان را با انبیاء، صدیقین، شهداء، صالحین محشور بسازد و چی نیک رفقاء و هم‌صحبتان خوبی اند.

این چیزی است که من آن را ترجیح می‌دهم. برادرم، ابا مومن، الله سبحانه وتعالی از همه به حق و صواب عالم‌تر و در نزد او تعالی بهترین جایگاه است.» (پاسخ به پرسش سابق ختم شد)

سوم: در خصوص سوال شما(وقتی مُجَدِّد دوران عالم جلیل‌القدر تقی الدین نبهانی باشد، آیا با وفات آن عالم جلیل‌القدر رحمه الله تجدید پایان یافته و یا با موجودیت حزبی‌که حامل فکر آن است، بازهم تجدید آن ادامه دارد؟) جواب این است که مطابق به آنچه که در بالا توضیح دادیم، پروسۀ تجدید با موجویت(یک مرد عالم، با تقوی، پاک و دارای غیره مواصفات نیک) ایجاد شده و با وفات آن موضوع تجدید به پایان می‌رسد؛ اما این به معنی خاتمه یافتن اثر تجدید نه؛ بلکه برای تجدید اثری بر مسلمانان و نسل‌های آیندۀ بعد از تکمیل شدن تجدید باقی می‌ماند تا این‌که دوباره با گذشت زمان، خللی در فهم و تطبیق عارض گردد؛ پس در آن وقت است که الله سبحانه وتعالی در اخیر قرنی‌که در پی آن است، بار دیگر کسی ‌را می‌فرستد که دین امت را تجدید نموده و مطابق به حدیث در سر هر صدسال کسی‌ را می‌فرستد که دین امت را تجدید نماید؛ یعنی در سر صدسال پانزدهم آن‌هم به شکلی‌که به اذن الله سبحانه وتعالی در بالا توضیح و تفسیر آن را بیان نمودیم و بعداً هم الله سبحانه وتعالی داناتر است که چی کسی مُجَدِّد خواهد بود.

این نظری بود که من در این مسأله ترجیح می‌دهم و الله سبحانه وتعالی از همه عالم‌تر و با حکمت‌تر است!

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

26 شوال 1444هـ.ق.

16 می 2023م.

مترجم: مصطفی اسلام

ابراز نظر نمایید

back to top

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه